♥عاشقانــه♥سلطان غـ ـــم♥

آخرین سنگر سکوته! خیلی حرفا گفتنی نیست!


ننگ دارم ننگ دارم


از تمام وجود هایی که وجود دارند


کفن زندگیم را با کافور اغشته میکنم شاید خشبو تر


 در این دینا زندگی کنم هرچند که زندگی ام بوی تعفن میدهد


و بس تکرارش کردم برایم تکراری بیش نیست


در حرکاتم سنگینی نگاهم را میشود حس کرد


همیشه بغض این نگاهم را فرو برده ام در اعماق وجودم


سال هاست که دست سرد خونینی بافشار وارد ذهنم شد


و ان را اشفته کرد و حال در این زمان بی حالی


و هر شب درهمان کلبه ی مخروبه ی خود به خوابی عمیق فرو میرود


که همان شازده کوچولوی دیاری که


خود نمیدانست از کجاست با لبها کبود و


در هم رفته کنارم مینشست و


با حسرت به گوشه ی خرابه ام مینگرید


و باز صبح بدون من آنجا را ترک میکرد


در زمانی که او نبود سالها بود که بخواب نرفته بودم و



زمانی که مخروبه ی مرا پیدا کرد طلسم شدم


من از بدو تولد زجر کشیده ام


خسته از دنیای خویش

 


کفن را آغشته تر میکنم و               


به تن  سوزن ها را به تنم فرو کن


من عروسکی بیش نیستم...


*نســــــــــــــــــــــــیم*

 

                                       

 

نوشته شده در دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:47 توسط نســــــــــیم| |

قالب : بلاگفا